سلام
مادرجانمان همواره ترسی دارند از رانندگی در شب ... واسه اینه که هیچ وقت شبا نمیذاره برم جاده و مسافرت هم شبا نمیریم !
روز سه شنبه دم غروب به آبجی گفتم که دارم میام :)
رانندگی کردن مثل دیوونه ها رو دوست دارم :))
چیه خب ؟! اینجوری خالی میشم !
دیشب برگشتم ... بازم دم غروب
بابا گفت الان کجا میری اخه !!!!
ولی شب واقعا خوبه
ازین به بعد فقط شب میرم و میام :)
پلیس نیست !!!! :خیلی دی
هفته بعد روز قبل انتخابات میانترم آناتومی :| قطعا باید کنسل بشه چون دانشکدمون حوزه انتخاباته :)
#نماینده_بی_بخار
برویم بخوانیم قربه الی الله
"السلام علیک یا ابا صالح المهدی "
سلام ظهر دوشنبه ی من :)
امروز تو مسیر دیدم گوشیم نیست از نزدیکای دانشگاه برگشتم خونه دنبال گوشی و در حالی که عقربه های ساعت ، تنها 20 دقیقه به شروع کلاس رو نشون می دادن سعی کردم با لایی کشی و سرعت خیلی زیاد و بوق و چراغ و زیر پا گذاشتن تمام قوانین (حتی قوانین فیزیک!) خودمو به دانشگاه برسونم .... امان از ترافیک 8 صبح مشهد :|
کلاسا ها هم که طبق معمول به دلیل بی خوابی شبانه ، چرت میزدم (انصافا خوابیدن سر کلاس آناتومی استاد سازگار یه چیز دیگست :دی)
ظهر رفتم سلف و موقع برگشت صدای بوق اومد:| بعله ماشین جان گشنشون بود ! بعد سیر کردن و ریختن 40 و خورده ای لیتر بنزین ِ نا قابل رفتم وسط شهر واسه قرار !
فکر میکردم خیلی جای شاخی(از جمله اصطلاحات دانشگاهی:|) باشه ولی نبود! یه زیر زمین که چن تا بچه دبیرستانی از فرزانگان و هاشمی نزاد داشتن درس میخوندن...
نمیدونم مشاوره چرا اینقد قپی اومد که همه چیرو میدونه اما من چیزی نمیدونم .... در کل دیدار خوبی نبود ! ولی بازار ولایت(منظور نویسنده محل ولادت است!) رو باید بده دستم !
الان هم خونه ...
سلام خونه :) سلام اهل خونه :) سلام همه تنهایی ِ من :)
آهنگای ماشین تکراری شدن .... راستش حوصله آهنگ حتی با صدای بلند هم نیست ! گریم میگیره ! :)
خدایا شکرت که سالمم ( نیستما! بقیه میگن .... اعصاب گردنیم به شدت درد میکنه!)
راستی درباره عنوان عنوان بعدا توضیح میدم ! خسته میباشم :(
14:19
سلام
خب مگه چی میشه دوباره شروع کرد ؟؟
الهی به امید تو :)
1396/2/17